جدول جو
جدول جو

معنی تهی رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

تهی رفتن
(اَلْ لا هَُ اَ بَ زَدَ)
با دست خالی رفتن. (ناظم الاطباء). تهیدست رفتن. (آنندراج) :
چنان کآمدی رفت خواهی تهی
تو گنج از پی گنجبانی نهی.
اسدی.
با لشکر و مالی قوی امروز ولیکن
فردا نروی جز تهی و مفلس و خالی.
ناصرخسرو.
فردا بروی تهی و بگذاری
اینجا همه مال و ملک و دهقانی.
ناصرخسرو.
تهی رفت خواهی چنانک آمدی
بماند همی مال و ملک و ثقل.
ناصرخسرو. (دیوان چ محقق مینوی ص 462)
، سفر بیفایده و بی جهت کردن. (از فرهنگ فارسی معین). کنایه از بیراهی کردن و تنها رفتن و سفر بی منفعت کردن. (آنندراج). تنها رفتن و بی خبر رفتن و راه گم کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تهی رفتن
سفر بیفایده و بی جهت کردن
تصویری از تهی رفتن
تصویر تهی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تند رفتن
تصویر تند رفتن
با سرعت و شتاب راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ دَ)
تهی گردیدن. خالی شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
به سه سال و سه ماه و بر سر سه روز
تهی گشت از آن تخت گیتی فروز.
فردوسی.
کنون از مرگ صدرالدین تهی گشت
نپندارم که پر گردد دگربار.
خاقانی.
جهان پیمانه را ماند بعینه
که چون پر شد تهی گردد به هر بار.
خاقانی.
دل منه بر زنان از آنکه زنان
مرد را کوزۀ فقع سازند
تا بود پر دهند بوسه بر او
چون تهی گشت خوار پندارند.
علی شطرنجی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
هر که کارد گردد انبارش تهی
لیکن اندر مزرعه باشد بهی.
مولوی.
بپایان رسد کیسۀ سیم و زر
نگردد تهی کیسۀ پیشه ور.
سعدی (بوستان).
تو تهی از حق از آنی کز خودی خود پری
پر ز حق آن دم شوی کز خویشتن گردی تهی.
مغربی.
- تهی گشتن از جان، مردن. کشته شدن:
دریغا ندارد پدر آگهی
که بیژن ز جان گشت خواهد تهی.
فردوسی.
ترا آرزو کرد شاهنشهی
چنان دان که گردی تو از جان تهی.
فردوسی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
سرزدن اعمال بی باکانه و متهورانه از کسی: از این مرد (اریارق) آنجا تعدی و تهوری رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222). استادم بونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدی ها... بازنمود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 229). اندیشید که باید تهوری رود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 472). رجوع به تهور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ مَ دَ)
بسته شدن و بهم پیوستن قسمتی از طعام در ته دیگ. سوختن غذایی که در زیر ظرف است برای کم آبی و مجاورت آتش: ته گرفتن دیگ، سوختن قسمت زیرین آن و به بن دیگ چسبیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در رنج و پیچ و تاب شدن.
- در تاب رفتن، به خود پیچیدن از درد:
در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی ز خون دل چندساله کرد.
؟
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ تَ)
به شتاب و سرعت حرکت کردن. ضد کند رفتن. چست و چالاک راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، در تداول امروز، از حد خود تجاوز کردن و بیش از اندازه اظهار وجود کردن. رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
با شتابی عظیم رفتن. تند و بشتاب رفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). با شتاب رفتن. تند رفتن. انجذاب. تجلیز:
کسی کآشتی جوید و سور و بزم
نه نیکو بود تیز رفتن به رزم.
فردوسی.
نه جای درنگ و نه راه گریز
پس اندر همی رفت بهرام تیز.
فردوسی.
میروی و مژگانت خون خلق می ریزد
تیز می روی جانا ترسمت فرومانی.
حافظ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
بسته شدن و التیام زخم، یا بسته شدن شکاف زمین و جز آن. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
باران آمد، ترک ها هم رفت، کنایه از کسی است که ثروتمند شود و عیب های او را بپوشاند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاب رفتن
تصویر تاب رفتن
در رنج بودن در پیچ و تاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اغراق کردن، مبالغه کردن، زود قضاوت کردن، نااندیشیده سخن گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد